خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نوجوان
[اسم]
adolescent
/ˌædəˈlɛsənt/
قابل شمارش
[جمع: adolescents]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نوجوان
نوجوانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نوجوان
مترادف و متضاد
teenager
youngster
adult
infant
1.In his adolescent years, he claimed, he had undergone many hardships.
1. او ادعا میکرد که در دوران نوجوانی سختیهای زیادی را متحمل شده است.
2.Our annual rock festival attracts thousands of adolescents.
2. جشنواره سالانه موسیقی راک (ما)، هزاران نوجوان را جذب میکند.
3.There is a fiction abroad that every adolescent is opposed to tradition.
3. تصوری رایج وجود دارد که همه نوجوانان مخالف سنت هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
adolescence
adobe
ado
adnate
admonition
adolf
adonis
adopt
adopted
adopted child
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان