خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شریک
2 . عضو وابسته
3 . کاردان
4 . ارتباط دادن
5 . معاشرت کردن
6 . وابسته
[اسم]
associate
/əˈsoʊʃieɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شریک
همکار، رفیق، دوست، همدم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دمخور
شریک
مترادف و متضاد
colleague
companion
friend
partner
1.He manipulated government funds to benefit himself and his associates.
1. او سرمایههای دولتی را دستکاری کرد تا به خود و همکارانش سود برساند.
business associates
شرکای تجاری
I met with one of his business associates.
من با یکی از شرکای تجاری او ملاقات کردم.
political associate
همکار سیاسی
He is a close political associate of the president.
او همکار [رفیق] سیاسی نزدیک رئیسجمهور است.
2
عضو وابسته
عضو
مترادف و متضاد
associate member
an associate of something
عضو وابسته چیزی
He is an associate of the Royal Academy.
او عضو وابسته "رویال آکادمی" است.
3
کاردان
فرد دارای مدرک کاردانی، فوق دیپلم
an associate of arts
فرد دارای مدرک کاردانی علوم انسانی [فوق دیپلم علوم انسانی]
Is he an associate of arts?
آیا او فردی دارای مدرک کاردانی علوم انسانی است؟
[فعل]
to associate
/əˈsoʊʃieɪt/
فعل گذرا
[گذشته: associated]
[گذشته: associated]
[گذشته کامل: associated]
صرف فعل
4
ارتباط دادن
پیوند دادن، مرتبط دانستن، تداعی کردن
مترادف و متضاد
connect
link
relate
to associate somebody/something (with somebody/something)
کسی/چیزی را (با کسی/چیزی) مرتبط دانستن [کسی/چیزی را (به کسی/چیزی) ارتباط یا پیوند دادن]
1. I always associate the smell of baking with my childhood.
1. من همیشه بوی شیرینیپزی را با کودکیام پیوند میدهم [بوی شیرینیپزی همیشه کودکیام را برایم تداعی میکند].
2. I associated wealth with freedom.
2. من ثروت را با آزادی مرتبط میدانم [من ثروت را به آزادی ارتباط میدهم].
3. I don’t associate him with energetic sports.
3. من او را با ورزشهای پرانرژی ارتباط نمیدهم [او برای من ورزشهای پرانرژی را تداعی نمیکند].
4. Most people associate Colorado with snow and skiing.
4. بیشتر مردم، (در ذهنشان) "کلرادو" را با برف و اسکی (کردن) پیوند میدهند [برای بیشتر مردم، "کلرادو" با برف و اسکی تداعی میشود].
5. Most people immediately associate addictions with drugs, alcohol and cigarettes.
5. بیشتر مردم فوراً اعتیاد را با مواد مخدر، الکل و سیگار پیوند میدهند.
6. You wouldn't normally associate these two writers—their styles are completely different.
6. آدم معمولاً این دو نویسنده را (به هم) ارتباط نمیدهد؛ سبک آنها کاملاً متفاوت است.
to be associated with something
با چیزی ارتباط داشتن [به چیزی مرتبط بودن]
These illnesses are associated with smoking.
این بیماریها با سیگار کشیدن ارتباط دارند [این بیماریها به سیگار کشیدن مرتبط هستند].
5
معاشرت کردن
رابطه داشتن، وقت گذراندن (با کسی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
با کسی رفت و آمد داشتن
نشست و برخاست داشتن
معاشرت کردن
مترادف و متضاد
mingle
mix
socialize
to associate with somebody
با کسی معاشرت کردن [رابطه داشتن]
1. He began to associate with the Mafia.
1. او شروع به داشتن رابطه با مافیا کرد.
2. I don't like you associating with those people.
2. دوست ندارم با آن آدمها معاشرت کنی.
3. She associates with her coworkers on weekends.
3. او آخر هفتهها با همکارانش معاشرت میکند.
[صفت]
associate
/əˈsoʊʃieɪt/
غیرقابل مقایسه
6
وابسته
مترادف و متضاد
connected with an organization or business
associate company
شرکت وابسته
That's an associate company in Japan.
آن یک شرکت وابسته در ژاپن است.
associate member/membership
عضو/عضویت وابسته [جزئی]
The country has applied for associate membership of the EU.
آن کشور برای عضویت وابسته [جزئی] در اتحادیه اروپا درخواست دادهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
assistive
assistant referee
assistant professor
assistant
assistance
associate professor
associate's degree
associated
association
associative
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان