خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نشان
[اسم]
badge
/bædʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نشان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نشان
1.All employees have to wear name badges.
1. همه کارمندها موظف هستند نشانی با اسمشان به سینه بزنند.
2.She wore a badge saying ‘Vote for Coates’.
2. او نشانی (به سینه) زده بود که رویش نوشته بود «به "کوتز" رأی بدهید».
تصاویر
کلمات نزدیک
baddy
bad-tempered
bad-smelling
bad-mouth
bad run
badger
badinage
badly
badminton
badmouth
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان