خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شادابی
2 . جهیدن
3 . بالا و پایین پریدن (از شدت هیجان و انرژی)
4 . برگشت خوردن (ایمیل)
[اسم]
bounce
/baʊns/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شادابی
1.Thin hair are lacking in bounce.
1. موهای نازک شادابی ندارند.
[فعل]
to bounce
/baʊns/
فعل ناگذر
[گذشته: bounced]
[گذشته: bounced]
[گذشته کامل: bounced]
صرف فعل
2
جهیدن
به چیزی خوردن و برگشتن (توپ و...)
1.The ball bounced off the wall.
1. آن توپ به دیوار خورد و برگشت.
3
بالا و پایین پریدن (از شدت هیجان و انرژی)
با شوروهیجان حرکت کردن، ورجهورجه کردن
1.She bounced up and down excitedly on the bed.
1. او باهیجان روی تخت بالا و پایین پرید.
4
برگشت خوردن (ایمیل)
ارسال نشدن
1.I tried to send her an email but it bounced.
1. سعی کردم به او ایمیل بزنم، اما برگشت خورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
boulevard
boule
boulder
bouillon
bought ledger
bounce back
bounced cheque
bouncer
bouncing
bouncy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان