خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مامور دولتی
[اسم]
bureaucrat
/ˈbjʊrəˌkræt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مامور دولتی
مامور اداری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بوروکرات
1.I never wanted to be a bureaucrat.
1. هرگز نمیخواستم یک مامور دولتی بشوم.
تصاویر
کلمات نزدیک
bureaucracy
bureau de change
bureau
burdock
burdensome
bureaucratic
burette
burgas
burgee
burgeon
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان