خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اتفاق
[اسم]
coincidence
/koʊˈɪn.səd.əns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اتفاق
تصادف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تصادف
1.It was pure coincidence that we met.
1. تصادفی محض بود که ما همدیگر را دیدیم.
2.Just by coincidence I met my old friend and classmate again fifty years later.
2. به صورت اتفاقی، دوباره دوست قدیمی و همکلاسیام را پنجاه سال بعد دیدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
coincide
coinage
coin-operated
coin
coil spring
coincident
coincidental
coincidentally
cointreau
coir
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان