خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دستور
2 . تسلط
3 . (تحت) کنترل
4 . دستور (کامپیوتر)
5 . یگان
6 . فرمان دادن
[اسم]
command
/kəˈmænd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دستور
فرمان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اُرد
امر
حکم
دستور
فرمان
فرمایش
امریه
مترادف و متضاد
order
to give/issue a command
دستور دادن
When I give the command, fire!
وقتی دستور دادم، شلیک کنید!
to obey/carry out a command
از دستور اطاعت کردن
You must obey the captain's commands.
باید از دستورات فرمانده اطاعت کنید.
2
تسلط
دانش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آقایی
اشراف
تسلط
to have a good/excellent/poor ... command of something
تسلط خوب/عالی/بد و... بر چیزی داشتن
1. He’s studied in the US and has a good command of English.
1. او در آمریکا درس خوانده است و تسلط خوبی بر زبان انگلیسی دارد.
2. She had a good command of Italian.
2. او تسلط خوبی به زبان ایتالیایی داشت.
3
(تحت) کنترل
(تحت) فرمان، فرماندهی، مسئول
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فرماندهی
فرماندهی
under somebody’s command
تحت فرمان کسی
The troops under the command of General Roberts celebrated their victory.
یگانهای تحت فرماندهی ژنرال رابرتز پیروزیشان را جشن گرفتند.
in command (of something)
تحت کنترل داشتن چیزی
Who is in command of this ship?
این کشتی تحت کنترل چه کسی است [این کشتی تحت فرمان کیست]؟
to take command (of something)
فرماندهی (چیزی) را در دست گرفتن
The fire officer took command, ordering everyone to leave the building.
مامور آتشنشانی فرماندهی را در دست گرفت و به همه دستور داد ساختمان را ترک کنند.
at somebody’s command
تحت فرمان کسی
Each congressman has a large staff at his command.
هر نماینده کنگره تعداد زیادی کارمند تحت فرمان خود دارد.
4
دستور (کامپیوتر)
1.It's worth learning the shortcuts for some of these commands.
1. یادگرفتن میانبر برای انجام برخی از این دستورها ارزشش را دارد.
2.What is the command for the program?
2. دستور (کامپیوتر) برای این برنامه چیست؟
5
یگان
واحد نظامی
1.An officer took command.
1. یک افسر یگان را به دست گرفت.
pilot of the Southern Air command
خلبان یگان هوایی جنوب
He is a highly experienced fight pilot of the Southern Air command.
او یک خلبان جنگی باتجربه یگان هوایی جنوب است.
[فعل]
to command
/kəˈmænd/
فعل گذرا
[گذشته: commanded]
[گذشته: commanded]
[گذشته کامل: commanded]
صرف فعل
6
فرمان دادن
دستور دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارد دادن
امر و نهی کردن
امر کردن
حکم کردن
دستور دادن
دستور دادن
فرمان دادن
فرمودن
مترادف و متضاد
order
to command somebody to do something
به کسی برای انجام کاری دستور دادن
1. He commanded his men to retreat.
1. او به سربازانش دستور داد عقبنشینی کنند.
2. The king commanded his servant to bring him dinner.
2. پادشاه به خدمتکارش فرمان داد که برای او شام بیاورد.
to command something
دستور چیزی را دادن
She commanded the release of the prisoners.
او دستور آزادی زندانیها را داد.
to command +speech
دستور دادن +نقل قول
‘Come here!’ he commanded (them).
او (به آنها) دستور داد: «بیایید اینجا!»
to command that…
دستور دادن که...
The commission commanded that work on the building should cease.
کمیسیون دستور داد که کار روی ساختمان باید متوقف شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
comma
comity
comings and goings
coming soon
coming of age
command language
command post
commandant
commandeer
commander
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان