خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رقابت کردن
[فعل]
to compete
/kəmˈpit/
فعل ناگذر
[گذشته: competed]
[گذشته: competed]
[گذشته کامل: competed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رقابت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رقابت کردن
مسابقه دادن
مترادف و متضاد
battle
contend
strive against
take part
1.The former champion was challenged to compete for the tennis title.
1. قهرمان سابق برای رقابت در کسب عنوان قهرمانی تنیس به چالش کشیده شد.
2.We can't compete with them on price.
2. ما نمیتوانیم بر سر قیمت با آنها رقابت کنیم.
3.Young children will usually compete for their mother's attention.
3. بچههای کوچک معمولا برای جلب توجه مادر با هم رقابت میکنند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
compere
compensate
compendious
compellingly
compelling
competent
competently
competition
competitive
competitively
کلمات نزدیک
compere
compensatory
compensation
compensate
compendium
competence
competency
competent
competently
competing
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان