خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . همزمان
[صفت]
concurrent
/kənˈkɜrənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more concurrent]
[حالت عالی: most concurrent]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
همزمان
1.There were concurrent riots in several northern towns.
1. اغتشاشات همزمانی در شهرهای شمالی در جریان بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
concurrence
concur
concupiscent
concupiscence
concubine
concuss
concussed
concussion
condemn
condemnation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان