Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . محکوم کردن
2 . سرزنش کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to condemn
/kənˈdem/
فعل گذرا
[گذشته: condemned]
[گذشته: condemned]
[گذشته کامل: condemned]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
محکوم کردن
1.He was condemned to death for murder and later hanged.
1. او به خاطر قتل محکوم به مرگ و مدتی بعد اعدام شد.
2.Many people condemned the government’s decision.
2. افراد بسیاری تصمیم دولت را محکوم کردند.
3.She was condemned to hang for killing her husband.
3. او به خاطر قتل شوهرش محکوم به اعدام شد.
2
سرزنش کردن
شدیداً انتقاد کردن، نکوهش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خرده گرفتن
1.Religious radicals condemned the government for allowing alcohol to be sold in restaurants.
1. افراطیون مذهبی، دولت را برای مجوز فروش الکل در رستورانها، سرزنش کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
concuss
concurrently
concur
concrete vibrator
concrete screw
condemnatory
condemning
condense
condensed milk
condenser
کلمات نزدیک
concussion
concussed
concuss
concurrent
concurrence
condemnation
condemned
condensation
condense
condensed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان