[فعل]

to condemn

/kənˈdem/
فعل گذرا
[گذشته: condemned] [گذشته: condemned] [گذشته کامل: condemned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محکوم کردن

  • 1.He was condemned to death for murder and later hanged.
    1. او به خاطر قتل محکوم به مرگ و مدتی بعد اعدام شد.
  • 2.Many people condemned the government’s decision.
    2. افراد بسیاری تصمیم دولت را محکوم کردند.
  • 3.She was condemned to hang for killing her husband.
    3. او به خاطر قتل شوهرش محکوم به اعدام شد.

2 سرزنش کردن شدیداً انتقاد کردن، نکوهش کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خرده گرفتن
  • 1.Religious radicals condemned the government for allowing alcohol to be sold in restaurants.
    1. افراطیون مذهبی، دولت را برای مجوز فروش الکل در رستوران‌ها، سرزنش کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان