خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زراعت
[اسم]
cultivation
/ˌkʌltɪˈveɪʃən/
غیرقابل شمارش
1
زراعت
کشت و کار، پرورش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کاشت
کشاورزی
کشت
1.cultivation of the land
1. زراعت این زمین
2.With the development of land cultivation, hunters and gatherers were able to settle in one place.
2. با توسعه زراعت زمین، شکارچیان و گردآورندگان قادر بودند در یک مکان زندگی کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
cultivated
cultivate
cult following
cult
culprit
cultivator
cultural
cultural center
cultural diversity
cultural heritage
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان