خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (فرزند) دختر
[اسم]
daughter
/ˈdɔːtər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
(فرزند) دختر
فرزند مونث
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دخت
دختر
مترادف و متضاد
female offspring
girl
boy
son
1.I married my teacher's daughter.
1. با دختر معلمم ازدواج کردم.
2.She is my only daughter.
2. او تنها دختر من است.
daughter of somebody
دختر کسی
the daughter of an English king
دختر یک شاه انگلیسی
to have (got) a daughter
دختر داشتن
Liz and Phil have a daughter and three sons.
"لیز" و "فیل" یک دختر و سه پسر دارند.
کاربرد واژه daughter به معنای فرزند دختر
واژه daughter به معنای فرزند دختر است. این واژه تنها برای انسان ها به کار می رود. مثلا:
"Liz and Phil have a daughter and three sons" ("لیز" و "فیل" یک دختر و سه پسر دارند.)
[عبارات مرتبط]
daughter-in-law
1. عروس
تصاویر
کلمات نزدیک
dauber
daub
datum
datolite
dative
daughter-in-law
daunt
daunting
dauntless
dave
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان