خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دیوانه کردن
2 . مزاحم شدن
3 . مختل کردن
[فعل]
to derange
/dɪˈreɪndʒ/
فعل گذرا
[گذشته: deranged]
[گذشته: deranged]
[گذشته کامل: deranged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دیوانه کردن
آشفته کردن
1.That business last month must have deranged him a bit.
1. آن کار در ماه گذشته احتمالاً کمی او را دیوانه کردهاست.
2
مزاحم شدن
old use
1.I am sorry to have deranged you for so small a matter.
1. متأسفم که به خاطر مسئلهای به این کوچکی مزاحم شما شدهام.
3
مختل کردن
نامنظم کردن
1.Stress deranges the immune system.
1. استرس سیستم ایمنی را مختل میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
derailment
derailleur
derail
deracinate
deputyship
deranged
derby
deregulate
deregulation
derek
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان