خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قطع شدن
2 . قطع کردن (تلفن و...)
3 . از اینترنت خارج شدن
[فعل]
to disconnect
/dɪskəˈnɛkt/
فعل ناگذر
[گذشته: disconnected]
[گذشته: disconnected]
[گذشته کامل: disconnected]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
قطع شدن
مترادف و متضاد
connect
1.Your phone will be disconnected if you don’t pay the bill.
1. تلفن شما قطع خواهد شد، اگر قبض (آن) را پرداخت نکنید.
2
قطع کردن (تلفن و...)
(از برق) کشیدن، جدا کردن
مترادف و متضاد
connect
1.He disconnected the main power cables from the batteries.
1. او کابلهای اصلی برق را از باتریها کشید [جدا کرد].
3
از اینترنت خارج شدن
ارتباط اینترنتی را قطع کردن، اینترنت (کسی) قطع شدن
1.I keep getting disconnected when I'm online.
1. من وقتی آنلاین هستم، مدام اینترنتم قطع میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
disconfirming
discomfort
discomfit
disco music
disco
disconnected
discontent
discotheque
discount
discourage
کلمات نزدیک
disconcerting
disconcerted
disconcert
discomfort
discomfit
disconsolate
discontent
discontented
discontentment
discontinuance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان