Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . دور
2 . غیرصمیمی
[صفت]
distant
/ˈdɪs.tənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more distant]
[حالت عالی: most distant]
1
دور
دوردست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دور
دوردست
نجوش
مترادف و متضاد
far off
faraway
isolated
remote
near
1.She could hear the distant sound of fireworks.
1. او میتوانست صدای آتشبازی (در) دوردست را بشنود.
a distant country
کشوری دور
the distant future
آینده دور
2
غیرصمیمی
سرد (در برخورد با دیگران)
مترادف و متضاد
aloof
cold
formal
reserved
friendly
1.Pat sounded very cold and distant on the phone.
1. (صدای) "پت" پشت تلفن خیلی سرد و غیرصمیمی بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
distancing effect
distance learning
distance
distal
distaff
distant mountain range
distant relative
distaste
distasteful
distend
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان