خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اجرا
[اسم]
enforcement
/ɪnˈfɔːrsmənt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اجرا
انجام، اعمال، تحمیل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجراء
تحمیل
1.law enforcement officers
1. افسران اجرای قانون [پلیس]
تصاویر
کلمات نزدیک
enforceable
enforce the law
enforce
enfold
enfeeble
enfranchise
engage
engage in debate
engaged
engagement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان