Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . پرسیدن
2 . تحقیق کردن
[فعل]
to enquire
/ɪnˈkwaɪər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: enquired]
[گذشته: enquired]
[گذشته کامل: enquired]
صرف فعل
1
پرسیدن
سؤال کردن
formal
1.He enquired her name.
1. او نامش را پرسید.
2.I called the station to enquire about train times.
2. من به ایستگاه زنگ زدم تا راجع به ساعت قطارها بپرسم.
2
تحقیق کردن
پرسوجو کردن
1.A committee was appointed to enquire into the allegations.
1. یک کمیته برای تحقیق کردن درباره اتهامات تعیین شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
enough
enormously
enormous
enormity
ennui
enquiry
enrage
enrich
enriched
enrichment
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان