خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گیر انداختن
2 . درگیر کردن
[فعل]
to entangle
/ɪnˈtæŋɡl/
فعل گذرا
[گذشته: entangled]
[گذشته: entangled]
[گذشته کامل: entangled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گیر انداختن
1.The bird had become entangled in the wire netting.
1. پرنده در حصار توری گیر کرده بود.
2
درگیر کردن
گرفتار کردن
مترادف و متضاد
disentangle
fears that the US could get entangled in another war
ترس از اینکه ممکن باشد آمریکا درگیر یک جنگ دیگر شود
تصاویر
کلمات نزدیک
entail
ent
ensure
ensuing
ensue
entente
enter
enter a competition
enteritis
enterprise
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان