خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فیبر
2 . رشته
[اسم]
fiber
/ˈfaɪbər/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فیبر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لیف
فیبر
1.Dried fruits are especially high in fiber.
1. میوههای خشک مخصوصا فیبر بالایی دارند.
2.He has been advised to increase his fiber intake.
2. به او توصیهشده که میزان مصرف فیبرش را بالا ببرد.
2
رشته
تار، الیاف (جمع)، بافت
cotton fibers
الیاف پنبه
تصاویر
کلمات نزدیک
fib
fiat
fiasco
fiancée
fiancé
fiber optics
fiberboard
fiberglass
fibre
fibrous
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان