خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مشت
2 . مشت زدن
[اسم]
fist
/fɪst/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مشت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مشت
1.He banged a heavy fist on the table.
1. او مشت محکمی بر میز کوبید.
2.He punched me with his fist.
2. او با مشت خود به من زد.
[فعل]
to fist
/fɪst/
فعل گذرا
صرف فعل
2
مشت زدن
با مشت کوبیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مشت زدن
تصاویر
کلمات نزدیک
fissure
fission
fissile
fishy smell
fishy
fistula
fit
fit in
fit into
fitful
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان