Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . تکان دادن
[فعل]
to flick
/flɪk/
فعل گذرا
[گذشته: flicked]
[گذشته: flicked]
[گذشته کامل: flicked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تکان دادن
1.She flicked the dust off her coat.
1. او خاک را از روی کتش تکان داد.
تصاویر
کلمات نزدیک
flextime
flexography
flexitime
flexible
flexibility
flick knife
flick through
flicker
flickering candle
flight
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان