خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مورخ
[اسم]
historian
/hɪˈstɔːriən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مورخ
تاریخدان، تاریخنگار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاریخدان
مورخ
تاریخنویس
1.His father was a famous historian.
1. پدر او یک مورخ مشهور بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
histology
histogram
hiss
hispanic
his toes turned blue because of the extreme cold.
historic
historic event
historical
historical movie
historically
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان