خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . متهم کردن
[فعل]
to implicate
/ˈɪmplɪˌkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: implicated]
[گذشته: implicated]
[گذشته کامل: implicated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
متهم کردن
مشمول کردن، درگیر کردن
مترادف و متضاد
incriminate
involve
absolve
1.He implicated his government in the murders of three judges.
1. او دولتش را به قتل آن سه قاضی متهم کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
implementation
implement
implausible
implant
implacably
implication
implicit
implicitly
implied
implode
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان