خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . داخلی
[صفت]
internal
/ɪnˈtɜrn.əl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more internal]
[حالت عالی: most internal]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
داخلی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باطنی
داخلی
درونمرزی
درونی
اندرونی
مترادف و متضاد
external
1.The government warned its neighbors not to interfere in its internal affairs.
1. دولت به کشورهای همسایه هشدار داد که در مسائل داخلی آن، دخالت نکنند.
internal bleeding
خونریزی داخلی
internal organs
اعضای داخلی
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
intern
intermittently
intermittent
interment
interlock
internal ear
internally
international
internationally
internet
کلمات نزدیک
intern
intermittent rain
intermittent
intermission
intermingle
internal bleeding
internal combustion engine
internal flight
internal rhyme
internal-combustion engine
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان