خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درونی کردن
[فعل]
to internalize
/ɪnˈtɜrnəˌlaɪz/
فعل گذرا
[گذشته: internalized]
[گذشته: internalized]
[گذشته کامل: internalized]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
درونی کردن
نهادینه کردن، [چیزی را پذیرفتن و بر اساس آن عمل کردن]
1.You should internalize this behavior.
1. باید این رفتار را درونی کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک
internal-combustion engine
internal rhyme
internal flight
internal combustion engine
internal bleeding
internally
international
international cuisine
international flight
international monetary fund
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان