خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بچه
2 . بزغاله
3 . چرم بزغاله
4 . شوخی کردن
[اسم]
kid
/kɪd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بچه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بچه
نونهال
کودک
informal
مترادف و متضاد
child
young person
youngster
adult
1.He took the kids to the park while I was working.
1. وقتی که من داشتم کار میکردم، او بچهها را به پارک برد.
kid sister/brother
برادر/خواهر کوچک
2
بزغاله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بزغاله
3
چرم بزغاله
[فعل]
to kid
/kɪd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: kidded]
[گذشته: kidded]
[گذشته کامل: kidded]
صرف فعل
4
شوخی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شوخی کردن
مترادف و متضاد
jest
joke
to kid somebody
با کسی شوخی کردن
You're just kidding me, aren't you?
داری فقط با من شوخی میکنی، مگه نه؟
تصاویر
کلمات نزدیک
kickstand
kicks
kickoff
kicking
kicker
kid leather
kiddie
kidnap
kidnapper
kidnapping
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان