خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گشت زدن
2 . کتک زدن
3 . آسیب زدن
4 . در جایی بودن
[فعل]
to knock about
/nˈɑːk ɐbˈaʊt/
فعل گذرا
[گذشته: knocked about]
[گذشته: knocked about]
[گذشته کامل: knocked about]
صرف فعل
1
گشت زدن
سفر کردن، پرسه زدن
informal
مترادف و متضاد
kick around
knock around
1.For a couple of years we knocked about the Mediterranean.
1. برای چند سالی، ما به کشورهای کناره مدیترانه سفر کردیم.
2
کتک زدن
مترادف و متضاد
hit
1.My father used to knock me about.
1. پدرم در گذشته من را کتک میزد.
3
آسیب زدن
صدمه زدن
4
در جایی بودن
در جایی قرار داشتن
1.It must be knocking about here somewhere.
1. باید یک جایی همین جاها باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
knock
knobbly
knob
knitwear
knitting needle
knock back
knock down
knock it off!
knock off
knock on wood
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان