خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جا گذاشتن
2 . پشت سر گذاشتن
[فعل]
to leave behind
/liv bɪˈhaɪnd/
فعل گذرا
[گذشته: left behind]
[گذشته: left behind]
[گذشته کامل: left behind]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جا گذاشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جا گذاشتن
مترادف و متضاد
abandon
to leave something behind
چیزی را جا گذاشتن
1. I think I must have left my keys behind.
1. فکر کنم کلیدهایم را جا گذاشتهام.
2. We left behind our luggage at the hotel.
2. ما چمدانمان را در هتل جا گذاشتیم.
2
پشت سر گذاشتن
to leave something behind
چیزی را پشت سر گذاشتن
She knew that she had left childhood behind.
او میدانست که کودکیاش را پشت سر گذاشته بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
leave
leatherback turtle
leatherback
leather
least
leave no stone unturned
leave off
leave office
leave out
leaven
کلمات نزدیک
leave a message
leave a bad taste in one's mouth
leave
leathery
leatherback
leave in the dust
leave of absence
leave off
leave out
leave someone alone
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان