خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لیس زدن
2 . لیس
[فعل]
to lick
/lɪk/
فعل گذرا
[گذشته: licked]
[گذشته: licked]
[گذشته کامل: licked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
لیس زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زبان زدن
لیسیدن
لیس زدن
1.He licked the chocolate off his fingers.
1. او شکلات را از روی انگشتانش لیس زد.
2.She licked the stamps and stuck them on the parcel.
2. او تمبرها را لیس زد و آنها را روی بسته چسباند.
[اسم]
lick
/lɪk/
قابل شمارش
2
لیس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لیس
1.Can I have a lick of your ice cream?
1. یک لیس از بستنیات به من میدهی؟
تصاویر
کلمات نزدیک
lichen
licentious
licensee
licensed
license plate
lick one's lips
licorice
lid
lidded
lido
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان