Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . حین
[قید]
meantime
/ˈmiːntaɪm/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حین
فاصله، مدت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هیر و ویر
1.Ted began setting the table. In the meantime, I began preparing the food.
1. "تد" شروع به چیدن میز کرد. در این حین، من شروع به آماده کردن غذا کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
meant for
meant
means to an end
means test
means
meanwhile
measles
measly
measurable
measure
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان