خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بدشانسی
[اسم]
misfortune
/mɪsˈfɔrʧən/
قابل شمارش
[جمع: misfortunes]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بدشانسی
بدبختی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بدبختی
بدشانسی
نکبت
مصیبت
مترادف و متضاد
difficulty
problem
trouble
fortune
piece of luck
1.Being bitten by the vicious dog was quite a misfortune for Tommy.
1. گاز گرفته شدن توسط یک سگ وحشی برای "تامی" یک بدشانسی کامل بود.
2.I had the misfortune of working for a greedy man.
2. من بدشانسیِ کار کردن با یک مرد طماع را داشتم.
3.It was my misfortune that our car wasn't thoroughly checked before the trip through the desert.
3. بدشانسی من بود که ماشین ما قبل از سفر به بیایان کامل چک نشده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
misfit
misfire
misery
miserly
miserably
misgiving
misguide
misguided
mishandle
mishap
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان