Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . قالبگیری کردن
2 . کپک
3 . قالب
[فعل]
to mold
/moʊld/
فعل گذرا
[گذشته: molded]
[گذشته: molded]
[گذشته کامل: molded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
قالبگیری کردن
شکل دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شکل دادن
قالب گرفتن
1.First, mold the clay into the desired shape.
1. ابتدا، گل رس را به شکل دلخواه قالبگیری کنید.
[اسم]
mold
/moʊld/
غیرقابل شمارش
2
کپک
قارچ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کپک
1.The room smelled damp and there was mold on one wall.
1. اتاق بوی نا میداد و روی دیوارها قارچ بود.
2.There's mold on the cheese.
2. روی پنیر کپک زده است.
3
قالب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قالب
کالبد
مترادف و متضاد
cast
A heart-shaped mold
یک قالب قلبی [قالبی به شکل قلب]
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
molasses taffy
molasses kiss
molasses cookie
molasses
molarity
moldable
moldboard
moldboard plow
molded
molded cookie
کلمات نزدیک
molasses
molar
moisturizer
moisturize
moisture
molded
molding
moldy
mole
molecular
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان