خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خمیر
2 . چیز احساساتی یا آبکی
3 . (صدای) خشخش
4 . دهان (انسان)
5 . به صورت خمیر درآوردن
6 . تندتر!
[اسم]
mush
/mˈʌʃ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خمیر
حریره
1.Red lentils cook quickly and soon turn to mush.
1. عدسهای قرمز سریع میپزند و خیلی زود تبدیل به خمیر میشوند.
2.The vegetables had turned to mush.
2. سبزیجات تبدیل به خمیر شدند.
2
چیز احساساتی یا آبکی
سخن یا ایده اغراقآمیز
1.This film is not just romantic mush.
1. این فیلم یک عاشقانه آبکی نیست.
3
(صدای) خشخش
1.She trudged through the mush of fallen leaves.
1. او با زحمت از بین صدای خش خش برگهای افتاده راه رفت.
4
دهان (انسان)
صورت
1.shut your mush please!
1. لطفا دهانت را ببند!
[فعل]
to mush
/mˈʌʃ/
فعل گذرا
صرف فعل
5
به صورت خمیر درآوردن
1.He mushed the potatoe and put it into the baby's open mouth.
1. او سیبزمینی را به صورت خمیر درآورد و آن را در دهان باز بچه گذاشت.
[حرف ندا]
mush
/mˈʌʃ/
6
تندتر!
یالا!، سریعتر
1.Oi, mush! Get your hands off my car!
1. اوی، یالا! دستهایت رو از ماشین من بردار!
تصاویر
کلمات نزدیک
museum
muse
musculature
muscular arms
muscular
mushroom
mushy
music
music industry
music lessons
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان