خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اطاعت کردن
[فعل]
to obey
/oʊˈbeɪ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: obeyed]
[گذشته: obeyed]
[گذشته کامل: obeyed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اطاعت کردن
پیروی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اطاعت کردن
پیروی کردن
تمکین کردن
متابعت کردن
1.The soldiers refused to obey.
1. آن سربازان از اطاعت کردن اجتناب کردند.
2.They must obey the rules of international law.
2. آنها باید از قوانین بین المللی پیروی کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
obesity
obese
obelisk
obeisance
obediently
obfuscate
obituary
object
objection
objectionable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان