خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . امتحان
2 . سوال پرسیدن
[اسم]
quiz
/kwɪz/
قابل شمارش
[جمع: quizzes]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
امتحان
پرسش و پاسخ، تست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
امتحان
مترادف و متضاد
interrogation
questioning
1.a television quiz show
1. یک مسابقه تلویزیونی پرسش و پاسخ
2.I think I did well on the grammar quiz.
2. من فکر می کنم در امتحان تابستان خوب عمل کردم.
3.There will be a quiz on Tuesday.
3. سه شنبه یک امتحان خواهد بود.
4.We had a history quiz today.
4. ما امروز یک امتحان تاریخ داشتیم.
[فعل]
to quiz
/kwɪz/
فعل گذرا
[گذشته: quizzed]
[گذشته: quizzed]
[گذشته کامل: quizzed]
صرف فعل
2
سوال پرسیدن
1.After I got home late, my mom quizzed me about where I had been.
1. بعد از اینکه دیر به خانه رسیدم، مادرم راجع به اینکه کجا بودم از من سوال پرسید.
2.Can you quiz me on my math homework?
2. میتوانی از تمرین ریاضی از من سوال بپرسی؟
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
quiver
quite
quit
quip
quintuplet
quotation mark
quote
r
r.v.
rabbit
کلمات نزدیک
quixotic
quiver
quitter
quits
quite a few
quiz show
quizmaster
quizzical
quoits
quorum
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان