خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . غالبا
[قید]
regularly
/ˈreg.jə.lər.li/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
غالبا
مرتبا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
منظما
مرتبا
مترادف و متضاد
constantly
frequently
usually
irregularly
1.Accidents regularly occur on this curve in the road.
1. تصادفات غالبا در این پیچ این جاده اتفاق میافتند.
2.They meet regularly - usually once a week.
2. آنها مرتبا ملاقات میکنند - معمولا هفتهای یکبار.
تصاویر
کلمات نزدیک
regularize
regularity
regular verb
regular noun
regular income
regulate
regulation
regulation uniform
regulator
regurgitate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان