خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . راضی کردن
2 . داشتن
[فعل]
to satisfy
/ˈsæt.ɪs.faɪ/
فعل گذرا
[گذشته: satisfied]
[گذشته: satisfied]
[گذشته کامل: satisfied]
صرف فعل
1
راضی کردن
ارضا کردن، برآورده کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارضا کردن
اقناع کردن
راضی کردن
1.Come on, satisfy my curiosity, what happened last night?
1. زود باش، حس کنجکاوی من را برآورده کن، دیشب چه اتفاقی افتاد؟
2.They have 31 flavors of ice-cream - enough to satisfy everyone!
2. آنها 31 طعم بستنی دارند؛ برای راضی کردن همه کافی است!
2
داشتن
1.She satisfies all the requirements for the job.
1. او تمام شرایط لازم برای (آن) شغل را داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
satisfied
satisfactory
satisfactorily
satisfaction
satirize
satisfying
satnav
sats
satsuma
saturate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان