خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مکان دیدنی
2 . بینایی
3 . (محدوده) دید
4 . منظره
5 . نگاه
[اسم]
sight
/sɑɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مکان دیدنی
منظره دیدنی
مترادف و متضاد
landmark
place of interest
scene
1.So, Maria’s showing you the sights of Copenhagen, is she?
1. خب، "ماریا" دارد به شما اماکن دیدنی کوپنهاگن را نشان میدهد، مگر نه؟
2.We spent a two weeks in Rome looking at all the sights.
2. ما دو هفته در رم گذراندیم و همه مکانهای دیدنی را دیدیم.
2
بینایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باصره
بصر
بینایی
مترادف و متضاد
eyesight
faculty of sight
vision
1.If your sight is poor, you should not drive a car.
1. اگر بینایی شما ضعیف است، نباید با اتومبیل رانندگی کنید.
to lose one's sight
بینایی خود را از دست دادن
The old woman has lost her sight.
آن پیرزن بیناییاش را از دست داده است.
poor/good sight
بینایی ضعیف/خوب
Many types of fish have good sight.
بسیاری از انواع ماهیان بینایی خوبی دارند.
a sight test
تست بیناییسنجی
If your sight test shows that you need glasses, the optician will give you a prescription.
اگر تست بیناییسنجی شما نشان دهد که به عینک نیاز دارید، بیناییسنج به شما نسخه خواهد داد.
3
(محدوده) دید
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دید
مترادف و متضاد
field of vision
range of vision
in/within sight
در محدوده دید
We're looking for a house within sight of the mountains.
ما به دنبال خانهای در محدوده دید کوهستان هستیم.
out of sight
خارج از محدوده دید
1. Billy was hidden out of sight behind a tree.
1. "بیلی" پشت درختی در خارج محدوده دید، پنهان شده بود.
2. Don't let the children out of your sight at the park.
2. نگذار کودکان، در پارک از محدوده دیدت خارج شوند.
4
منظره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
منظره
مترادف و متضاد
landscape
outlook
scenery
view
1.As he reached the front door, he saw a strange sight.
1. همین که به در جلویی رسید، منظره عجیبی دید.
2.The mountains were a beautiful sight.
2. کوهستان، منظره زیبایی بود.
5
نگاه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نظر
مترادف و متضاد
glimpse
seeing
view
sight of somebody/something
نگاه به کسی/چیزی
We had our first sight of the city from the plane.
اولین نگاهمان به شهر، از هواپیما بود [ما اولین بار آن شهر را از هواپیما دیدیم].
[عبارات مرتبط]
sighted
1. بینا
sighting
2. رویت
to sightsee
3. گشت و گذار کردن
sightless
4. نابینا
to lose sight of
5. از نظر ناپدید شدن
تصاویر
کلمات نزدیک
sigh of relief
sigh
sift the flour into a bowl.
sift
sieve
sighted
sighting
sightless
sights
sightsee
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان