[فعل]

to simmer

/ˈsɪmər/

فعل گذرا و ناگذر

[گذشته: simmered] [گذشته: simmered] [گذشته کامل: simmered]

مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آرام پز کردن

1.Leave the soup to simmer.

1. بگذارید سوپ به آرامی بپزد.
2.Simmer the sauce gently for 10 minutes.

2. سس را برای ده دقیقه به آرامی بپزید.

تصاویر

کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری

کلمات نزدیک

دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان