Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . پاشیدن
[فعل]
to splatter
/ˈsplætər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: splattered]
[گذشته: splattered]
[گذشته کامل: splattered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پاشیدن
1.Coffee had splattered across the front of his shirt.
1. در جلوی پیراهن او قهوه پاشیده شده بود.
2.The walls were splattered with blood.
2. خون به دیوارها پاشیده شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
splat
splashy
splashiness
splasher
splashdown
splatter film
splay
splayd
splayfoot
splayfooted
کلمات نزدیک
splash out
splash
spittle
spitting image
spitefully
splay
spleen
splendid
splendidly
splendor
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان