خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لکه
2 . لکه کردن
3 . لکهدار کردن (آبرو و...)
[اسم]
stain
/steɪn/
قابل شمارش
1
لکه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لوث
لکه
لک
مترادف و متضاد
mark
spatter
spot
1.You can remove a red wine stain from a carpet by sprinkling salt over it.
1. شما میتوانید لکه شراب قرمز را از روی فرش با پاشیدن نمک روی آن پاک کنید.
a blood stain
لکه خون
[فعل]
to stain
/steɪn/
فعل گذرا
[گذشته: stained]
[گذشته: stained]
[گذشته کامل: stained]
صرف فعل
2
لکه کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لک کردن
مترادف و متضاد
blemish
discolour
1.The juice from the berries stained the carpet.
1. آب تمشک فرش را لکه کرد.
3
لکهدار کردن (آبرو و...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لک شدن
to stain someone's honor
شرف کسی را لکهدار کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
staid
stagnation
stagnate
stagnant
staggering
stained
stained glass
stainless steel
stair
staircase
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان