خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فروکش کردن
[فعل]
to subside
/səbˈsaɪd/
فعل ناگذر
[گذشته: subsided]
[گذشته: subsided]
[گذشته کامل: subsided]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فروکش کردن
آرام شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تخفیف یافتن
نشست کردن
فروکش کردن
مترادف و متضاد
abate
calm
intensify
worsen
1.After the excessive rains stopped, the flood waters subsided.
1. بعد از اینکه باران شدید بند آمد، سیلاب فروکش کرد.
2.Danny's anger subsided when the culprit apologized.
2. وقتی مجرم عذرخواهی کرد عصبانیت "دنی" فروکش کرد.
3.The waves subsided when the winds ceased to blow.
3. وقتی باد دیگر نوزید امواج فروکش کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
subsequently
subsequent
subscriber line
subscriber
subscribe
substance
substance abuser
substantial
substantially
substitute
کلمات نزدیک
subset
subservient
subsequently
subsequent
subsection
subsidence
subsidiarity
subsidiary
subsidize
subsidized
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان