1 . نظارت
[اسم]

supervision

/ˌsupərˈvɪʒən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نظارت بازنگری

معادل ها در دیکشنری فارسی: سرپرستی نظارت مراقبت
  • 1.Students are not allowed to handle these chemicals unless they are under the supervision of a teacher.
    1. دانش آموزان اجازه نداشتند با این مواد شیمیایی کار کنند مگر اینکه آنها تحت نظارت معلم باشند.
  • 2.The children were running around with no supervision.
    2. بچه ها بدون هیچ نظارتی به اطراف می دویدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان