خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نظارت
[اسم]
supervision
/ˌsupərˈvɪʒən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نظارت
بازنگری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سرپرستی
نظارت
مراقبت
1.Students are not allowed to handle these chemicals unless they are under the supervision of a teacher.
1. دانش آموزان اجازه نداشتند با این مواد شیمیایی کار کنند مگر اینکه آنها تحت نظارت معلم باشند.
2.The children were running around with no supervision.
2. بچه ها بدون هیچ نظارتی به اطراف می دویدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
supervise
supervillain
supertanker
superstructure
superstore
supervisor
supervisory
supine
supper
supplant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان