خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . از پریز کشیدن
[فعل]
to unplug
/ˌʌnˈplʌɡ/
فعل گذرا
[گذشته: unplugged]
[گذشته: unplugged]
[گذشته کامل: unplugged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
از پریز کشیدن
قطع کردن
to unplug something
چیزی را از پریز کشیدن
If I’m very busy, I unplug the phone.
اگر من سرم شلوغ باشد، تلفن را از پریز میکشم.
تصاویر
کلمات نزدیک
unpleasantness
unpleasantly
unpleasant
unplanned
unplaced
unpopular
unpopularity
unprecedented
unprecedented success
unpredictable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان