خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تار
2 . پیچوتاب
3 . کجومعوج شدن
4 . تحریف کردن
[اسم]
warp
/wɔːrp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تار
ریسمان
2
پیچوتاب
پیچیدگی، تاب
[فعل]
to warp
/wɔːrp/
فعل ناگذر
[گذشته: warped]
[گذشته: warped]
[گذشته کامل: warped]
صرف فعل
3
کجومعوج شدن
تاب برداشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاب برداشتن
1.The window frames had begun to warp.
1. چهارچوب پنجره شروع به تاب برداشتن کرده بود.
4
تحریف کردن
گمراه کردن، منحرف کردن
1.His judgement was warped by prejudice.
1. قضاوت او بهخاطر تعصب تحریف شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
warning triangle
warning
warn off
warn
warmth
warp and weft
warpath
warped
warplane
warrant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان