خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . با بیچارگی
2 . بهطرز بدی
[قید]
wretchedly
/ˈretʃɪdli/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more wretchedly]
[حالت عالی: most wretchedly]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
با بیچارگی
با درماندگی، با حال نزار
1.‘I’m so sorry,’ she said wretchedly.
1. او با درماندگی گفت: «خیلی شرمندهام.»
2
بهطرز بدی
بهطرز اسفناکی
formal
1.They were wretchedly under-equipped for such a journey.
1. آنها برای چنان سفری، بهطرز اسفناکی فاقد تجهیزات بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
wretched
wrestling is all right. it's the national sport in our country.
wrestling
wrestler
wrestle
wretchedness
wriggle
wriggle out of
wright
wring
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان