1 . نشان
[اسم]

badge

/bædʒ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نشان

معادل ها در دیکشنری فارسی: نشان
  • 1.All employees have to wear name badges.
    1. همه کارمندها موظف هستند نشانی با اسمشان به سینه بزنند.
  • 2.She wore a badge saying ‘Vote for Coates’.
    2. او نشانی (به سینه) زده بود که رویش نوشته بود «به "کوتز" رأی بدهید».
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان