1 . خون 2 . نژاد
[اسم]

blood

/blʌd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خون

معادل ها در دیکشنری فارسی: خون خونی
مترادف و متضاد gore lifeblood vital fluid
to give/donate blood
خون دادن/اهدا کردن
  • You can give blood at the local hospital.
    شما می‌توانید در بیمارستان محلی خون بدهید.
to lose blood
خون از دست دادن
  • He lost a lot of blood in the accident.
    او در تصادف خون زیادی از دست داد.
to draw blood
خون گرفتن
a blood cell/sample
گلبول/نمونه خونی
  • The red blood cells carry oxygen.
    سلول‌های خونی قرمز اکسیژن حمل می‌کنند.
a blood test
آزمایش خون
blood flows
خون جریان پیدا کردن
  • A quick walk will get the blood in your legs flowing again.
    یک پیاده‌روی سریع باعث می‌شود که خون دوباره در پاهای شما جریان پیدا کند.
blood clots
خون لخته شدن
  • The blood should clot and stop the wound from bleeding.
    خون باید لخته شود و از خونریزی زخم جلوگیری کند.
blood pressure
فشار خون
  • High blood pressure increases the risk of a heart attack.
    فشار خون بالا خطر سکته قلبی را افزایش می‌دهد.
somebody's blood type/group
گروه خونی کسی
  • What blood type are you?
    گروه خونی تو چیست؟

2 نژاد رگ

معادل ها در دیکشنری فارسی: اصل‌ونسب
مترادف و متضاد ancestry line lineage
  • 1.There is some Polish blood on his father's side.
    1. او از سمت خانواده پدری رگ لهستانی دارد.
  • 2.There’s Irish blood on his mother’s side.
    2. او از طرف مادری رگ و ریشه ایرلندی دارد.
to be of blood
نژادی داشتن
  • She is of noble blood.
    او نژاد اشرافی دارد.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان