1 . نقض کردن
[فعل]

to contravene

/ˈkɑntrəˌvin/
فعل گذرا
[گذشته: contravened] [گذشته: contravened] [گذشته کامل: contravened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نقض کردن شکستن (قانون یا مقررات)

معادل ها در دیکشنری فارسی: تخطی کردن زیر پا گذاشتن
مترادف و متضاد break contradict oppose violate
  • 1.certain members of his Administration had contravened the law.
    1. اعضای بخصوصی از دولت او قانون را نقض کرده بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان