خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آزاد کردن
2 . مرخص کردن
3 . تخلیه کردن
4 . ترشح کردن
5 . ترخیص (بیمارستان، ارتش و ...)
6 . آبدهی (کمیت)
7 . ترشح
[فعل]
to discharge
/dɪsˈtʃɑːrdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: discharged]
[گذشته: discharged]
[گذشته کامل: discharged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
آزاد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خارج کردن
ول کردن
1.He was conditionally discharged after admitting the theft.
1. او بعد از اعتراف به دزدی به قید شرط آزاد شد.
2
مرخص کردن
ترخیص کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برکناری
تخلیه کردن
مرخص کردن
1.He was discharged from the army following his injury.
1. او بهخاطر جراحت از ارتش مرخص شد.
2.Patients were being discharged from the hospital too early.
2. بیماران خیلی زودتر از معمول از بیمارستان ترخیص میشدند.
3
تخلیه کردن
خالی کردن
1.The factory was fined for discharging chemicals into the river.
1. کارخانه برای تخلیه کردن مواد شیمیایی به درون رودخانه جریمه شد.
4
ترشح کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نشت کردن
[اسم]
discharge
/dɪsˈtʃɑːrdʒ/
قابل شمارش
5
ترخیص (بیمارستان، ارتش و ...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انفصال
ترخیص
مترادف و متضاد
dismissal
6
آبدهی (کمیت)
دبی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آبدهی
تخلیه
7
ترشح
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترشح
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
discernibly
discernible
discase
discard
disc jockey
discipline
disco
disco music
discomfort
disconfirming
کلمات نزدیک
discernment
discerning
discernible
discern
discarnate
disciple
disciplinarian
disciplinary
discipline
disciplined
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان